موسیقی چیست؟
در ابتدا باید به یک تعریف جامع و کامل از موسیقی دست پیدا کنیم. بنابراین قبل از آن اقوال و آرای پیشینیان و متأخرین در ایران و جهان را بررسی کرده و سعی می کنیم از نقد و بررسی آنها به یک تعریف مشخص برسیم.
موسیقی چیست؟ موسیقی واژه یونانی، مشتق از کلمه Muse و نام یکی از نه الهه حافظ شعر و هنرهای یونان باستان است. بعضی از مآخذ نیز آن را لفظی سریانی می دانند. کلمه موسیقی ظاهراً در قرن سوم هجری و مقارن با رواج کتب عربی و ترجمه کتب یونانی به عربی در زمان مأمون خلیفه عباسی، در ایران شیوع یافته است. در زبان عربی، واژة لحن، معادل موسیقی به کار گرفته می شود به طوریکه فارابی در کتاب موسیقی کبیر می نویسد:« موسیقی لفظی یونانی و به معنی لحن است ». اما در زبان فارسی کلمة «آهنگ» نیز به معنی موسیقی به کار می رود.
« فارابی » موسیقی را اینچنین وصف نموده: « اول؛ آن جماعت نغمات مختلف مرتب شده که ترتیب آنها ملایم و محدود است، دوم ؛ آن جماعت نغمات مختلف مرتب شده که ترتیب آنها ملایم و محدود است و الفاظ منظوم دال بر معنی به آنها قرین است » و در جای دیگر می گوید: « موسیقی صناعتی است مشتمل بر الحان و آنچه به آن ملایمت و کمال و نکویی می بخشد » و همچنین می گوید: « انتشار الحان به سه صورت است: جزئی که شامل خود الحان است و آن جزء عملی از این فن است و آنچه به آن ملایمت می بخشد و اشاره به قسمی که اجزاء ضروری الحان را بیان و آن نغمات و ابعاد و مجموع ناقصه و کامله وکیفیت انتقالات در عمل و ضروب ایقاع و آنچه به آن کمال و نکویی می بخشد و اشاره به تزئینات و تزئیدات که به اجزای اصلی الحان اضافه می شوند ».
در ضمن وی موسیقی را شامل دو فن می داند: یکی تألیف و دیگری ایقاع . از فن تألیف، ملایمت نغمات ( به چه صورت باشند تا ملایم شوند موجب می شود ) و از فن ایقاع اینکه کدام نسبت در ازمنة بین نغمات سزاوارتر است زیرا طبع سلیم به استقامت آنها حکم می کند.
« ابن سینا » نیز موسیقی را چنین تعریف می کند: « موسیقی بخشی از ریاضی است که در احوال نغمات از حیث ملایمت و تنافر و چگونگی زمانهای بین نغمه ها بحث می کند تا معلوم شود که لحن را چگونه باید تألیف کرد و آن شامل دو بحث است: یکی بحث احوال نغمات که آن را تألیف گویند و دیگری بحث احوال ازمنه بین نغمات که آن را ایقاع خوانند ».
اما در « دانشنامة علایی » که « ابوعبید جوزجانی » شاگرد ابن سینا آن را به زبان فارسی نوشته و بخش موسیقی آن را خلاصة بخش موسیقی کتاب شفای ابن سینا دانسته اند، موسیقی را چنین تعریف کرده است: « صناعت علم موسیقی دو جزء است: یکی تألیف است و موضوع او نغمه هاست و اندر حال اتّفاق ایشان و بالاتّفاق (تنافر) ایشان نگاه کنند و دوم ایقاع است و موضوع او زمانهاست که اندرمیان نغمه ها اوفتد».
« صفی الدین ارموی » در قرن 7 ه.ق موسیقی را چنین تعریف کرده است: « لحن ساخته می شود از مجموع نغمات مختلف مرتب به ترتیب محدود و ملایم و همنیشن می شود با الفاظ دال بر معنی و محرک نفس است به لذت . پس زمانیکه ترنم می کنند قرّاء و خطبا آن لحن به وجود می آید و به تحقیق الفاظ منظوم موسوم به شعر در ازمنه موزون موسوم به ایقاع به آن اختصاص دارند »
« عبدالقادر مراغی » در قرن 9 ه.ق تعریف جدیدی از موسیقی ارائه نداده ولی ایراداتی را به تعاریف پیشینیان وارد کرده که بدین شرح است:
اما تعریفی که « شیخ ابونصر » کرده است، متنافرات در آن داخل می شود زیرا که متنافرات نیز مرتب اند به ترتیب محدود و تعریفی که صاحب شرفیه کرده است لحن را مخصوص است به ملایمات و ظاهر آن است که در معنی لحن، ملایمت شرط است.
« ارسطو » نیز گفته که موسیقی از شعب علم ریاضی است و « ابن سینا » و دیگرانی که این مسأله را نقل کرده اند تحت تأثیر وی بوده اند.
« ابن خرداد به » می گوید: به نظر « خالد برمکی » موسیقی آن بوده که کسی را به طرب آورد یا برقصاند و بگریاند و متأثر کند و جز آن هر چه باشد رنج و بلاست.
همچنین حکما معتقد بودند که موسیقی معلول صداهای ناشی از تحرک افلاک است.
پس حکیمان گفته اند این لحن ها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
(مثنوی معنوی)
پس همگی بر یونانی الاصل بودن واژة موسیقی و مفاهیم آن بر مبنای الحان یا معرفت الحان و یا مکمل الحان و یا احوال نغمات ، از جهت ملایمت و منافرت آنها با یکدیگر و چگونگی ازمنه مختلف در میان آن نغمات و به رعایت ادواری از آن ازمنه که به دو علم تألیف و ایقاع تقسیم شود، معترفند. لیکن برخی تعریفهای ناقص تری ارائه کرده و دیگران جملاتی در تکمیل آنها اضافه نموده اند.
اما معاصرین موسیقی را اینچنین تفسیر می کنند:
به هر نوا و صدایی گفته میشود که شنیدنی و خوشآیند باشد و انسان یا موجودات زنده را دچار تحولی کند. موسیقی بیان احساسات انسان است به وسیلة اصوات. موسیقی هنری است دارای نوا و سکوت.
موسیقی را هنر بیان احساسات به وسیلة آواها گفتهاند که مهمترین عوامل آن صدا و ریتم هستند و همچنین دانش ترکیب صداها به گونهای که خوش آیند باشد و سبب انبساط و انقلاب روان گردد نیز نامیده میشود.
« ارسطو » موسیقی را یکی از شاخههای ریاضی میدانسته و فیلسوفان اسلامی نیز این نظر را پذیرفتهاند، همانند « ابن سینا » که در بخش ریاضی کتاب شفا از موسیقی نام بردهاست ولی از آنجا که همة ویژگیهای موسیقی مانند ریاضی، مسلم و غیرقابل تغییر نیست، بلکه ذوق و قریحظ سازنده و نوازنده هم در آن دخالت تام دارد، آن را هنر نیز میدانند. در هر صورت موسیقی امروز دانش و هنری گستردهاست که دارای بخشهای گوناگون و تخصصی میباشد.
صدا در صورتی موسیقی نامیده میشود که بتواند پیوند میان اذهان ایجاد کند و مرزی از جنس انتزاع آن را محدود نکند.
« راجر کیمی ین » در کتاب درک و دریافت موسیقی چنین نقل می کند که: « موسیقی بخشی از این جهان صوتی و هنری است که مبتنی بر نظام اصوات در قالب زمان است . موسیقی را از راه شناخت چهار ویژگی بنیادی صداهای موسیقایی، یعنی: زیر و بمی یا ارتفاع صوت، دینامیک یا شدت صوت، رنگ صوتی و کشش ( مدت تداوم صوت )، از صداهای دیگر متمایز می سازیم» .
با کمی دقت در می یابیم که تعریف فوق خالی از اشکال نیست. چرا که زیر و بمی از خواص همة اصوات است و آنچه که به اصوات رنگ موسیقایی می دهد نسبت معین بین زیری و بمی آن اصوات است. همینطور دینامیک بودن یا شدت صوت نیز در هر صوت غیر موسیقایی وجود دارد مثلاً صدای موتور ماشین ها و یا صدای جوشکاری و خیلی صداهای دیگر از تغییر دینامیک خاصی برخوردارند و لی ما آنها را موسیقی نمی دانیم. رنگ صوتی نیز مختص تمام اصوات هست و آن چیزی است که ما اصوات را از هم تمییز می دهیم. مثلاً صدای انسان را از حیوان و یا صدای برخورد اشیاء را از یکدیگر تشخیص می دهیم. همچنین صدای سازها را از هم باز می شناسیم. مثلا صدای تار را از کمانچه به راحتی تشخیص می دهیم. کشش صوت نیز مختص اغلب اصوات است و نیاز به توضیح نیست. اما این چهار خاصیت به طور همزمان و یا غیر همزمان در موسیقی وجود دارند و از شرایط لازم برای موسیقی هستند و آنچه که شرط کافی را برای به وجود آمدن موسیقی مهیا می کند همان قرار گرفتن این اصوات در نسبتهای معین زمانی و نسبتهای معین زیر و بمی ( که در موسیقیهای مختلف این نسبتها تفاوت دارند ) است.
در بحث بیان احساسات به وسیلة اصوات نیز معاصرین دقت کافی برای تعریف موسیقی به خرج نداده اند زیرا تعریف یک پدیده نباید طوری باشد که آن را بتوان به چیزهای دیگر تعمیم داد. یک مثال شاید این موضوع را بهتر روشن کند؛ وقتی شخصی در اثر ناراحتی گریه می کند به طور ناخودآگاه صداهایی از گلویش خارج می شود که نشان از بیان احساساتش دارد . آیا این طرز بیان احساس را می توان موسیقی نامید؟ قطعاً نه! چراکه بیان احساسات با صدا لزوماً نیاز به موسیقی ندارد.
اما به تعاریف فوق اگر دو قید دیگر اضافه کنیم تعریف موسیقی کامل می شود. و آن یکی در مبحث رنگ صوتی است که لازم است گفته شود: با صدای انسان یا وسیلة معینی که به منظور تولید نغمات معینی ساخته شده باشد که همان ساز است. پس اگر غیر از این دو باشد مثلاً از برخورد دو فلز با هم نغمه ای به طور تصادفی ایجاد شد موسیقی نیست. گرچه آن نغمه از نظر فرکانس و حتی رنگ صوتی به اصوات تولید شده توسط برخی سازها نزدیک است ولی به دلیل اینکه توانایی تولید نغمات دیگری در نسبت معین از نظر زیر و بمی با یکدیگر را ندارد موسیقی نیست. اما اگر به این منظور آن را تغییر دهیم به یک ساز تبدیل شده و می توان صدای آن را موسیقایی نامید. در مبحث دینامیک نیز اگر قید معین یا مشخص و اختیاری اضافه شود، تعریف جنبه موسیقایی پیدا می کند.
از مباحث فوق نتیجه می گیریم که اصوات اگر در نظام نغمگی خود دارای نسبتهای معین و ملایم، در نظام زمان بندی دارای زمانهای مشخص و ملایم و در رنگینش صوت دارای رنگ خاص و ملایم و در شدت صدا مشخص و اختیاری و ملایم باشند، می توان به آن عنوان موسیقی کامل اطلاق کرد. و نقص هر یک از این شروط یک درجه موسیقی را از کمال به نقصان نزدیک می کند تا جایی که رقص نوعی از موسیقی با درجه نقص تمام می باشد. آلات ضربی نظیر دف و تمبک هم موسیقی کامل نیستند. برای همین است که همراه با سازهای دیگر و یا آواز و اشعار و اذکار به کار می روند. در این تعریف ناقص به معنی کم ارزش و بی اهمیت نیست بلکه به معنی جامع الشرایط نبودن است .
پس در تعریف موسیقی احساسات نقش ندارند و فن موسیقی در ذات خود عاری از احساسات است لیکن موسیقی پس از به اجرا در آمدن مستقیما تأثیر در احساسات و احوالات درونی انسانها و حتی دیگر موجودات زنده دارد که در جای دیگر به بحث در مورد آن خواهیم پرداخت.
یک مسأله هم در تعریف قدما وجود دارد و آن هم ورود کلام به تعریف موسیقی است. در حقیقت کلام جزوی از موسیقی نیست بلکه کلام در نسبت با موسیقی نقش تزئینی دارد. چرا که تزئینات در موسیقی به اجزاء اصلی الحان اضافه می شوند. این تزئینات کلامی و غیر کلامی هستند. کلامی مثل اشعار و تحریرها که تنها زمانی وجود دارند که صدای انسان موسیقی را اجرا می کند. غیر کلامی مثل اشاره، تکیه، دراب و تزئینات دیگر که به وسیلة سازها اجرا می شوند.
اما امروزه موسیقی علم جداگانه و گسترده ای است و ریشةتئوری آن در علم فیزیک آکوستیک که علم صدا شناسی است، می باشد. همچنین هماهنگی اصوات در تک صدایی و چند صدایی و هماهنگی اوزان در تک وزنی و چند وزنی که همگی علم آهنگسازی هستند مبحث گسترده ای است. امروزه به دلیل صنعت پیشرفته ضبط و دیجیتال و اجرای موسیقی در استودیو ها و سالنها علوم مربوط به موسیقی گسترده تر شده و ساز نیز مفهوم گسترده تری نسبت به قدیم پیداکرده است که در جای خود به آنها خواهیم پرداخت.
نغمه
« صفی الدین » در شرفیه نقل می کند که: « موضوع علم موسیقی نغمات هستند از حیث نسبت بعضی به بعضی دیگر و اهمیت زیر و بمی و زمان بین آنها . زیر و بمی بر وجه مذکور از عوارض ذاتی برای نغمات هستند و آنها کیفیات شنیداری و عارض بر اصواتند در قیاس بعضی به بعضی دیگر ، و زیری زیر برای بلندی صدا است و بمی ضد آن و برای کوتاهی که برای اصوات نتیجة کیفی می دهند ، مثل صافی و روشنی ، کدورت و خشونت ، نرمی و نازکی ، جهارت ( بلندی ) و خفائت (پوشیدگی) و غُنِّه ( تو دماغی ) و زَم که بعداً به احوال آنها خواهیم پرداخت » .
اما تعریف نغمه از دیدگاه قدما:
« فارابی » می گوید: نغمه صوتی است واحد که زمانی درنگ کند به اندازة محسوس در جسمی که در آن ایجاد می شود.
« ابن سینا » می گوید: نغمه صوتی است که زمانی درنگ کند بر حدی از حدت و ثقل.
« صفی الدین » بر این تعاریف اعتراض کرده که اولاً در قول « فارابی » ملایمت در طبع قید نشده و در قول « ابن سینا » واحد بودن صوت مشخص نشده است. دیگران نیز به طبع « صفی الدین » قید محنون الیه طبعاً را به تعریف فارابی و ابن سینا اضافه کرده اند.
به گفتة او: « هیچ صوتی عاری از حدت و ثقل نیست، زیرا صوت اصل است و حدت و ثقل صورت هستند و یافت نمی شوند مگر با هم . پس هر گاه چنین باشد آنگاه درنگ می شود به قدر زمانی محسوس، چنانکه از کشیده شدن اجسام بر صفحات زمین شنیده می شود و برای آن بهره ای از حدت و ثقل است به حسب سختی جسم یا اجسام یا تخلخل هر دو و این نغمه نیست و نغمه محتاج به خواصّی است که آن را از صوت جدا می کند . و ممکن است جواب داده شود که بر ما مسلّم نمی شود که صوت در مثال مذکور بر حد واحد زمان درنگ می کند بلکه حدت و ثقل در هر لحظه تغییر می کند، برای اینکه مقدار حدت و ثقل آن حس نمی شود چگونه درنگ آن حس می شود » .
همچنین در شرفیه می گوید: «که قول محنون الیه طبعاً صحیح نیست، زیرا گاهی نغمات از حلوق مستبشعه شنیده می شوند که شنونده از شنیدن آنها کراهت دارد حال آنکه آنها نغمات را به درستی فراهم می کنند ».
پس وی به این نتیجه می رسد که:
« نغمه صوتی است که زیر و بمی آن با صوت دیگر نسبت معینی دارد ».
نکته ای که در اینجا انسان را سردرگم می کند این است که واحد بودن نغمه زیر سؤال می رود چراکه در نهایت صفی الدین نغمه را صوتی در قیاس با صوت دیگر نغمه می داند. مسأله این است که نسبی بودن زیباشناختی صوت مسأله پیچیده ای است و ملایمت و محنونیت در طبایع متفاوت است . اگر ما به آفریقا برویم ملایمت در صدا یک چیز است و اگر به چین برویم چیز دیگر. لذا با توجه به نسبی بودن ملایمت طبع باید تعریف نیز جامع باشد.
« صفی الدین » در شرفیه می گوید: « و گاهی نفس دچار حالاتی چون ترس یا اندوه یا شادی یا شکست و یا پیروزی و غیر آن می شود و نغمه ها نیز برای بیان این حالات مناسب به نظر می رسند. این حالات ویژگیهایی هستند که با نغمه پیوند دارند و از حالات خاص صوت اند. حروف و الفاظ هم که معانی را می سازند ممکن است از اعراض نغمه باشند و از میان آنها برخی می توانند سبب ناخوشایندی نغمه باشند مثل ؛ ط، ع، غ، ص، ض، ق به ویژه گویند آنها را با نرمی تلفظ نکند» .
« جامی » در تعریف نغمه می گوید: « آوازی را گویند که چندان درنگ کند که حس، زمان آن را تواند یافت و این قید احتراز از آوازهایی است که از نقرات غیر لحنیه چون دف و کف شنیده می شود که آن را نغمه نمی گویند. ولی باید که درنگ کردن آواز در آن زمان بر حدی واحد معین باشد از حدت و ثقل، یعنی تیزی و گرانی که آن را زیر و بم گویند و این قید احتراز از مثل ابعاد، اجناس و مجموع است. زیرا هریک از آنها آواز هستند درنگ کننده، لیکن نه بر حدی از حدت و ثقل، بلک بر حدود مختلفه . و می باید که محنون الیه باشد طبعاً، یعنی طبیعت آن آواز یا طبیعت مستمع، تقاضای آن کند که نفس را به آن میل افتد و از آن لذت یابد و اصغاء آن کند و این قید احتراز از آوازهایی است که چون چوبی یا سنگی را بر زمین بکشند مسموع شود زیرا آن آواز است که درنگ می کند زمانی که زمان کشیدن است بر حدی معین از حدت و ثقل، چه شک نیست که آن آواز به حسب صلابت و رخاوت جسم مجرور و مجرور علیه صلاحیت حدت و ثقل دارد اما به اتفاق این را نغمه نمی گویند ».
و می افزاید که: « اگر کسی گوید که از این تعریف، نغمه های نا مطبوع که از گلوی بد آوازان و غیر آن از سازهای ناملایم شنیده می شود خارج است، گوییم لا نسلّم که محنون الیه است طبعاً زیرا که آن ملایم طبع، لافظ به آن یا مستخرج آن خواهد بود و اگر ملایم هیچ طبع نباشد لا نسلّم آن را نغمه گویند».
وی نیز با توضیح و مثال سعی کرده که این مسأله نسبیت را بفهماند.
اما معاصرین نغمه را چگونه توصیف می کنند؟
صوت موسیقی یا نت ، صوتی است که از ارتفاعهای منظم تشکیل شده است و اثر خوشایندی بر گوش انسان دارد.
« مصطفی کمال » پورتراب در کتاب تئوری موسیقی می نویسد « صداهایی که دارای ارتعاشات نامنظم باشند ، صداهای غیرموسیقایی و آنهایی که پریدیک هستند و ارتعاشات منظم دارند، صداهای موسیقایی نامیده می شوند. »
از تعریف ایشان معلوم می شود صداهای برخی سازهای ضربی مثل تمبک و دف که ارتعاشات منظمی ندارند غیرموسیقایی هستند.
صوتی که میشنویم به خصوصیتهای گوش و ساز و کار شنوایی و نیز ویژگیهای فیزیکی صوت بستگی داد. صوتی که انسان با دستگاه شنوایی خود درک میکند، بر حسب سه مشخصه بلندی، ارتفاع و طنین بیان میکنند.
طنین صوت به شکل موج مرکب بستگی دارد. یعنی طنین به نوع، تعداد و دامنههای هماهنگهایی که ایجاد شدهاند، وابسته است.
ارتفاع صوت با فرکانس موج اصلی که موج مرکب از آن ساخته میشود، تعیین میشود.
بلندی صوت به شدت صوت و خصوصیتهای شنونده بستگی داد.
هنگامی که یک تار را مرتعش می کنیم، تنها هماهنگ اول آن ایجاد نمیشود. بلکه هماهنگهای دیگر آن نیز به وجود میآیند. از برهمنهش این هماهنگها یک موج مرکب ایجاد میشود. آنچه ما پس از مرتعش کردن یک تار میشنویم، از این موج مرکب ایجاد میشود. اگر موج صوتی حاصل از پیانو و ویولون را با هم مقایسه کنیم و در هر دو مورد فرکانس صوت اصلی 440 باشد، تعداد و دامنة هماهنگهایی که در ساختن این موج مرکب سهیم هستند، متفاوت خواهد بود. در نتیجه اگر شکل موج مرکب حاصل را رسم کنیم باهم فرق خواهند داشت.
« راجر کیمی ین » می گوید: صدای موسیقایی دقیق است و در فواصل زمانی منظم و یکسان به گوش می رسد.
از آنجایی که نغمه موضوع علم موسیقی است باید با دقت آن را بررسی کرد تا بتوان موسیقی را از سر و صداهای دیگر تمییز داد. رسیدن به تعریف جامع از نغمه می تواند ما را در این امر یاری کند.
پس نغمه، صوتی است که:
اولاً نواسانات آن از 20 تا 20000 هرتز باشد.
ثانیاً ارتفاع آن تغییر نکند و به قول شیوخ بر حدی از زیر و بمی درنگ کند.
ثالثاً ملایم طبع باشد که این مسأله به دلیل نسبی بودن باید چنین طرح شود که چون طبایع یکسان نیستند لذا نغمگی درجات دارد و ما نغمات کامل و ناقص داریم. هرچه ارتعاشات صوتی و هارمونیکهای تولید شده از آن صوت منظم تر باشند نغمه کامل و خالص تر است مثل تار مرتعش و هرچه نامنظم تر باشند نغمه ناخالص تر و ناقص تر است، مثل بر خورد دو دست با هم. پس اصوات همه می توانند نغمه باشند اما درجة نغمگی آنها با هم متفاوت است لذا از هر صوتی می توان در موسیقی استفاده کرد پس از این مسأله است که نسبت معین ارتفاع آن صوت با صوت دیگر موسیقی را می سازد و نسبت نامعین، سر و صداهای اطراف ما را به وجو می آورد.
اشکالی که در درک تعریف قدما که برای ما ایجاد می شود، مسأله درنگ است. ( صوت لابث علی زمان ) زیرا گوش انسان از یک بیستم ثانیه کوتاهتر را تشخیص نمی دهد و ما از زمانیکه نغمه ای از یک بیستم ثانیه طولانیتر شد آن را می شنویم الی ما شاءالله.
اما نغمات زمانی برای ما طبیعی هستند که درک زمانی معقولی داشته باشند بنابراین حتی در سریعترین قطعات موسیقی از یک دهم ثانیه کوتاهتر را طبیعی نمی دانیم. همچنین طویل شدن مدت یک صوت بیش از یک دقیقه یا بیشتر، فلسفة موسیقی بودن صوت را به دلیل از دست رفتن وزن به کلی از بین می برد مگر در صنعت ترکیب اصوات یا هارمونی که به دلیل حضور همزمان چند نغمه با هم، این مسأله مرتفع می شود.
منظور این است که نباید تصور کرد که نغمه حتما صوتی است که باید تا ارتعاش کند تا محو شود و برای این باید مدتی طول بکشد زیرا در این صورت نغمات « استوکاتو » از تعریف خارج می شوند.
بنابراین نغمه صوتی است که در یک ارتفاع به مدت قابل درک برای گوش انسان شنیده شود و هرچه ارتعاشات صوت پایه و هارمونیکهای آن منظم تر باشد درجه نغمگی آن بالاتر است و هرچه نامنظمتر باشد، درجة نغمگی آن کمتر می شود. سازها و صدای انسان و برخی حیوانات و پرندگان و همینظور برخی صداهای طبیعی، درجه تولید نغمه آنها بالاست. اما برخی صدا ها اینطور نیستند. البته مرزی نمی توانیم تعیین کنیم که بگوییم از اینجا به بعد دیگر صوت ما نغمه نیست و فقط صوت است بلکه از یک جایی وارد محدوده ای می شویم که تشخیص آن فقط در کاربرد مشخص می شود اما هرچه صدای هارمونیکهای صوت نسبت به پایه بلندتر شنیده شود، نغمه ناخالص تر و غیر موسیقایی تر می شود مثلا غرش صدای حیوانات وحشی ملغمه ای اصوات است که نامنظم هستند بنایراین در موسیقی صدای شبیه به آن استفاده نمی شود ولی بلبل صدای کاملاً موسیقایی تری نسبت به حیوانات دیگر دارد. باد هم وقتی با اجسام برخورد و از گذرگاهها عبور می کند اصوات موسیقایی تولید می کند ، و گاهی اوقات انسان می اندیشد صدای نالة کسی یا یک ساز بادی مثل نی می آید. اینها به این دلیل است که نغمه فقط مخصوص انسان و سازها نیست بلکه یک پدیده طبیعی است و انسان آن را به خدمت گرفته در جهت اهداف شنوایی خود آن را کنترل و استفاده می کند.
واین بحث که نغمه، صوتی است که در قیاس با اصوات دیگر باید نسبت ملایمی داشته باشد منتفی و اشتباه قدما و متاخرین در درک نسبی بودن نغمه در کاربرد آن در موسیقی است.
ممکن است در شرق دور و مغولستان یا آفریقا و یا در آمریکا موسیقیهایی بشنویم که با درک زیبایی شناختی ما از موسیقی به کلی تفاوت کند و احساس ناملایمت در اصوات آن کنیم ولی به مذاق آنها خوش بیاید . اینجاست که مسأله حلوق مستشبعه را « صفی الدین » مطرح کرده و مسأله نغمه به چالش کشیده می شود. انگار خود قدما هم نمی توانستند بفهمند که فرق صوت با نغمه چیست. به هر حال نغمه جزوی از صوت است که ارتفاع آن ثابت است اما صوت می تواند متغیر باشد و در واقع صوت عام است و نغمه خاص. علت اصلی این قضیه این است که علم فیزیک به گستردگی امروز نبود و اطلاعات قدما در حد ریاضی ساده بوده است همچنین وسایل و امکانات و اختراعات کافی برای شناخت کامل اجزای صوت مثل هارمونیکها را نداشته اند با این حال برخی قوانین تارهای مرتعش و لوله های صوتی را می شناخته اند و به نکات حیرت انگیزی در زمان خود دست یافته بودند.